1 هفته ی خوب...
دوست خوب بابایی (عمو بهرام) و خانومش (بهناز جون) از هندوستان و یکی از دختراشون (بانو) از نیوزلند با پروازی که کلی تاخیر داشت به ایران اومده بودن برای مراسم سالگرد فوت پدر عمو بهرام من و بابایی ساعت ١١ شب فرودگاه بودیم و مازیار (برادر بهرام) هم با ماشین خودش اومده بود اونجا... وقتی رسیدن با هم دیدار کردیم و بردیمشون خونه پدریشون ...گلی خانوم از دیدن نوه ش (بانو) خییییلی خوشحال شد ... از فردای اون روز هر روز بیرون بودیم و به بهونه ی گردوندن اونها خودمونم کلی خوش گذروندیم که البته طبق معمول نلیا رو میزاشتیم خونه...(تقصیر خودشه که کلی وروجکه و یه جا بند نمیشه ه برج میلاد رو هم روز رفتیم و هم شب....فرحزاد.....پارک آب و آتش.....امیر ...
نویسنده :
...مامان نیلوفر...
17:05